قدرت هماهنگی درونی

تقریبا یک سالی است که یک سری تغییرات درونی را شروع کرده ام و از این بابت بسیار خوشحال و شاکرم.فهمیدم که تغییر سخت ولی امکان پذیر است.فهمیدم که انسان واقعا می تواند اشرف مخلوقات باشد..فقط کافی است که موقعش فرا برسد و بخواهد..البته این رسیدن موقع هم با خود انسان است..اگر در جستجویش باشد موقعش هم فرا خواهد رسید.استارت این تغییر از کلاسهای یک موسسه شروع شد که نازنین دوستم "مینا "باعث و بانی شرکت من در این کلاس شد..البته قبل از این کلاس هم من به دنبال تغییر بودم..همیشه احساس می کردم که مشکلی وجود دارد ولی نمیدانستم در کجا..این ها را می نویسم که بعد ها بخوانم و باز هم لذت ببرم از زندگی خودم و قدرت اراده ام..این ها را فقط برای خودم می نویسم..

این روند تغییر باعث ایجاد یک نظم ذهنی برای من شده که واقعا خوشحالم  از داشتنش..دیگر نگران انجام دادن کارها نیستم..تقریبا بابت هیچ چیزی استرس ندارم..می دانم که هر کاری را چطور و چگونه باید انجام دهم..حتی در امور خیلی جزئی..مثل کارهای خانه..آشپزی..دیگر از انچام کارهای خانه خسته نمی شوم..برعکس لذت می برم..خیلی بیشتر از قبل "زندگی" را دوست دارم...

ایران

 

چند روز پیش کتاب "استاد عشق" رو از یک همکار خوب گرفتم که بخونم..این کتاب درباره زندگی پرفسور حسابی دانشمند صاحب نام ایرانه..زندگی ایشون...دوران کودکی سختشون و تلاشهایی که برای رسیدن به اهدافشون کردن بسیار جالب و تامل برانگیزه..یه قسمت از کتاب می پردازه به دورانی که آقای دکتر حسابی برای نظریه ای که زیر نظر انیشتین دارن روش کار می کنند..در یک آزمایشگاه بسیار مجهز و با امکانات زیاد مشغول به کار هستند..و یک روز با راه رفتن بر روی سنگریزه های محل زندگیشون به یاد خانه دوران کودکی خود می افتند و تصمیم میگیرند که به ایران برگردند و به میهن خود و فرزندان میهن خدمت کنند..بماندکه تا سه ماه اول تقریبا بیکار می مونند و کاری پیدا نمی کنند!و بعد هم کم کم و با تلاش زیاد اهداف حودشون رو به ثمر می رسونند..خوندن این کتاب حس خیلی خوبی رو به انسان منتقل می کنه..تلاش..اراده..انسانیت..خانواده دوستی و خلاصه همه ویژگیهای خوب رو می تونیم عینا در زندگی ایشون مشاهده کنیم و ازش درس بگیریم... ولی از طرفی یک نگاه که به اطراف می کنی و می بینی رفتن و مهاجرت(آن هم به هر شکل و هر طریقی) به یک هدف غایی و اصلی جوانان ایران تبدیل شده افسوس می خوری که حیف از تلاشهای امثال حسابی که شاید این روزهای ایران رو هیچ وقت پیش بینی نمی کردند...

اولین گام های یک راه

چند وقتی است که فهمیده ام طور دیگری هستم..یک طور بسیار خوب..زندگی را جور دیگری حس می کنم و درک می کنم..البته ریشه اش را می دانم که در کجاست...در نتیجه یک دربه دری طولانی..میان خودم و نفسهایم و روز هایم..که در نهایت دریچه ای که به دنبالش بودم و برای باز شدنش تلاش می کردم باز شد..سپاس بی نهایت از تو..خالق زیبایی ها و عشق

به پاس افتتاح این دریچه و این گشایش عالی..می خواهم بنویسم و بهتر از قبل باشم..خیلی بهتر..برای آدم ها و برای تو..

در آینه این زندگی زیبا چیزهایی می بینم که معانی مختلفی دارند..تلاش می کنم که زیبایی همه این چیز ها را بفهمم و تصویر کنم..تصویری زیبا مانند ترکیبی از آینه و مس.