برای چشمان بهت زده تو..دختر مصری

عکست را خیلی بی هوا دیدم..امروز صبح..صفحه اول روزنامه..یک آن تنم لرزید..

دختر مصری..نمی دانم به دنبال چه بودی در خیابان..راستش دوست هم ندارم بدانم..خیلی وقت است که به دنبال اخبار و بازی های رسانه ای نیستم..ولی می دانم که تو حتما صاحب خیلی چیز ها بوده ای، یک عشق، فرزند، خانواده،پدر ، مادر ، دوست،..

حالا نمی دانم که عزیزانت از این به بعد با بهت چشمان تو، که گمان می کنم در اکثر رسانه ها نقش بسته، چه می کنند.نمی دانم چند وقت موضوع داغ رسانه ها خواهی بود، نمی دانم که اصلا الان هستی یا نه

فقط می دانم که هیچ چیزی در دنیا ارزش لرزیدن تن تو را نداشت دختر مصری..هیچ چیزی.

The railway man

دیشب با هادی فیلم "مرد راه آهن" را دیدیم.داستان فیلم که واقعی هست درباره یه افسر انگلیسیه که در دوران جنگ اسیر ژاپنی ها می شه و به اجبار در ساخت راه آهن باید کار کنه..این مرد علاقه خیلی زیادی به راه آهن داشته ولی در دوران اسارت به شدت توسط ژاپنی ها شکنجه می شه..ولی بعد از جنگ متوجه می شه که افسر ژاپنی که در شکنجه اون نقش داشته هنوز زنده است..دوران اسیری تاثیر خیلی بدی در زندگی کنونی "لومکس" داشته و هر شب کابوس های زیادی می بینه..تصمیم می گیره که به دنبال مرد ژاپنی بره..از این جا به بعد فیلم زیباتر می شه و نشون میده که انسانیت چقدر در برابر خشونت کفه سنگین تری داره..لومکس شکنجه گرش رو می بخشه و در نهایت اونها دوستان خوبی برای هم باقی می مونند.

نکته منفی این فیلم به نظر من یک طرفه قضاوت کردن درباره ژاپنی هاست.ژاپنی ها در این فیلم به شدت غیر متمدن و وحشی و بی رحم نشون داده میشن.حتی در قسمتی از فیلم وقتی آمریکایی ها برای نجات اسیران میان به صراحت بیان میشه که مامتمدن هستیم و با شما که اسیر هستید رفتار خوبی خواهیم داشت.(در صورتی که همه ما بمباران هیروشیما رو به خاطر داریم).در قسمت دیگه ای از فیلم کنایه زده میشه تحت عنوان کردن این موضوع که ژاپنی ها علم زیادی در تولید وسایل الکترونیک نداشته اند و در اصل این علم رو از آمریکا و انگلیس گرفته اند.(صحنه ای که ژاپنی ها در حال اقرار گرفتن از لومکس هستند درباره ساخت رادیو)

در هر صورت فیلم ارزش یک بار دیدن رو داره.به دلیل ساخت و بازی های خوب نیکول کیدمن و کالین فرث و برتری دادن انسانیت و اخلاق.

چرا نمی نویسم؟

سال گذشته این وبلاگ را همزمان با اردیبهشت(به مناسبت تولدم)راه اندازی کردم و با این نیت بودم که بنویسم ولی نشد.یکی از دلایلش انجام دادن چند کار با هم است که واقعا وقت و توان زیادی از آدم می گیرد.ولی خب زندگی همین است دیگر و اتفاقا خیلی هم خوب و زیباست.

ولی الان شوق نوشتن دوباره به سرم افتاده و انشاالله خواهم نوشت..

در اندرون من خسته دل می دانم کیست!!

یک نفر دیگر در درون من چند وقتی است زندگی می کند،همیشه هست،حی  و حاضر و همه چیز را تحلیل می کند.این نفر اجازه اشتباه هم به من می دهد،مدام با من گفتگو می کند، سوال می پرسد، جواب می خواهد و خلاصه ماجرا هایی دارم با این "نفر".

خوشحالم بابت بودنش...

کلمات جادویی

بعضی وقت ها باید بعضی چیز ها را بنویسی تا مطمئن شوی که یادت نمی رود..که در ضمیر ناخود آگاهت بماند و همیشه با تو باشد.

روانشناسی..تدریس...زبان..کودکان...نوشتن...ترجمه...ویرایش ، این ها کلماتی هستند که می خواهم بقیه عمرم را با آنها سر کنم.