یادم باشد..

یادم باشد که یک مادر باید " قوی" باشد.محکم حرف بزند.میدان را خالی نکند.مطمئن باشد.حرفش حرف باشد.دودل نباشد.اجرا کند.بی دلیل قول ندهد.فکر کند خیلی زیاد.اموزش ببیند خیلی زیاد.آموزش دهد خیلی زیاد.همفکری کند.سوال بپرسد.جواب را دنبال کند.برنامه ریزی داشته باشد از نوع بسیار قوی.فراموشکار نباشد.به قضاوت دیگران  اهمیت ندهد.و فقط چیزی را که مطمئن است درست است دنبال کند.به خودش بها بدهد.خودش را دوست  داشته باشد.خوب لباس بپوشد.وجهه اجتماعی داشته باشد.الگوی خوبی برای زنان دور و بر باشد.

یک مادر همه این ها باید باشد.چون "انتخاب" کرده است که مادر باشد.

آخرین روز های با تو بودن

پسر قشنگم!نازنین مادر!


آخرین روزهای زندگی در وجود من رو داری سپری می کنی عزیزکم.خیلی دوست دارم که تو روزهای باقی مونده بهترین لحظات رو برات توی خونه اولت بسازم.روزهایی بهتر از چند ماه پیش..البته خدا رو شکر و هزاران بار شکر که از همون شروع اول، حس های خوب زیاد داشتیم و بالطبع تو هم کنار ما خوب بودی عزیزم.ولی مادر جان میدونم که بعد ها دلم برای این لحظات تنگ میشه.پس بیا با هم زندگی اش کنیم مادر!

تا روزی که قدم به سیاره ات میزاری نازنینم و زندگی دنیایی خودت رو شروع میکنی.پویان جان مادر! روزهای آَینده و ماه های آینده بزرگترین روزهای زندگی من هستند و من واقعا بی نهایت سپاسگزار خدا هستم به خاطر تو و این که یک "زن" به دنیا اومدم تا بتونم این لحظه ها رو تجربه کنم.عزیز دل مادر! بهترین آرزو ها رو برات دارم و بهترین دعا ها رو و از خدا میخوام که کمکم کنه که "مادر" برات باشم.

دنیای جدید

خدای خوبم!

 

گاهی وقت ها فکر می کنم که این نعمت واقعیت ندارد.این شکم برآمده وهم و خیال است.تازه انگار فهمیده ام که نه..قرار است دنیایم عوض شود.

کاش قدر این لحظات  و روزها را بدانم..کاش همه را ثبت کنم..کاش لذت ببرم.

میدانم که پس از به دنیا آمدن تو دو تکه خواهم شد..تکه ای در در وجود خودم و تکه ای در وجود تو

عزیز مادر..لحظه شماری از حالا شروع شده..عزیز مادر وجودت و به دنیا آمدنت را دوست دارم.شاید هیچ چیزی را در دنیا بیشتر از این دوست نداشته باشم

فکر می کنم از همه خوشبخت ترم..از همه عالم

هیچ کس لذت الان من را نمی تواند درک کند....می دانم که از لحظه ای که به دنیا می آیی من هم قدم در دنیای دیگری خواهم گذاشت

می دانم که کامل خواهم شد.تغییر خواهم کرد.بسیار زیاد

مادر جان با به دنیا آمدنت من را کامل  می کنی

ممنونم از پروردگارت و از تو. 

بیگ بنگ

مادر جان به نظرم با آمدن تو ما شاهد "بیگ بنگ " زندگی خود خواهیم بود!من واقعا با همه وجودم دارم این اتفاق بزرگ را حس می کنم.

دارم فکر می کنم که چقدر مسئولیتم بیشتر خواهد شد.باید خیلی کار ها بکنم.مثلا این که تاریخ بیشتر بخوانم ، اطلاعاتم را بیشتر کنم درباره همه چیز.میدانی مادر جان ، عزیزکم ، باید بتوانم جواب سوالاتت را بدهم! وقتی آموزشت را شروع کنم چقدر باید بیاموزم ، چقدر لذت بخش است است که خیلی چیز را با تو یاد بگیرم ، چقدر عالی است.

دارم یاد می گبرم که زمانم را مدبریت کنم.نظم را بیشتر اجرا کنم.هر چیزی را که به ذهنم می آید همان لحظه اجرا کنم و به قول آن نویسنده خوب "قورباغه ام را قورت بدهم".

خدایا سپاسگزارم بابت این تغییر بزرگ.

مادر جان مطمئن هستم که با آمدنت من آدم بهتری خواهم شد و آرزو می کنم که من و تو و پدرت بنده های خوبی برای خداوند باشیم و خانواده خوبی برای هم.

روزهای زیبا

مادری خیلی زیباست.نعمت خدا را برای خودت با همه وجود لمس میکنی.دوست داری زودتر ببینی اش.از طرفی یک دفعه ترسی در دلت می افتد که نه صبر می کنم خدایا..یک وقت گوش به حرفم ندهی و زود به دنیا بیاید!!!

خلاصه که داستانی داری با خودت ، ذهنت ، خدا و همه کائنات.

وقتی بارداری، بیم و امید بیشتر کلماتی است که برایت معنی می شود و تو تبلور این لغات را در همه جا می بینی.

روز های زیبایی هستند این روزها..دلم می خواهد خوش باشم و با انگیزه..هر چند واقعا کم کم حرکت کردن هم برایم سخت شده..ولی میدانم که زود گذر است این روزها و لحظه ای که "پویان" عزیزم را در آغوش بگیرم خوشبخت ترینم!

خدایا سپاس.