فرشته آسمانی من

زمینی شدی پسرم.سه ماه و چند روز است  که زمینی شدی و من پایبند قشنگترین و بهترین و زیباترین عشقی شده ام که واقعا تصورش را  نمی کردم که به این شکل و به این نقش باشد.

خیلی راحت بگویم.زندگی ام دگرگون شده است.همه باورهایم نسبت به همه چیز عوض شده است.من "مادر" شده ام.هیچ وفت درباره این کلمه به شکلی که الان درباره اش فکر میکنم فکر نکرده بودم.

پسر خوبم با آمدنت خداوند نعمتی به ما داده است که هر روز و هر لحظه یک صورت از آن می بینیم.و از این به بعد دعای همیشگی من تا آخر عمر این است:"خدایا همه پدران و مادران و فرزندان عالم را در پناه خودت حفظ کن"

پنج ساله شدیم

پنج سال از با هم بودنمان در زیر یک سقف گذشت..هر سالش به یک شکل و یک رنگ...و من در هر لحظه اش قد کشیدن روحم را احساس کردم...در طی این سال ها همیشه حضور "خداوند" را حس کردم..عشق او نسبت به ما ،ما را به هم عاشق تر می کرد..

نکته جالب اینجاست که هیچ وقت برایمان سالگرد گرفتن مهم نبوده و نیست..البته نه به این معنا که هیچ کاری نکنیم..همیشه یک شام مخصوص را با هم بوده ایم..اما با همه این ها من دوست دارم یک بار جشن سالگرد بگیریم ..پانزدهمین سال را و آن هم به شیوه ای که همیشه در ذهنم هست و مرور می کنم...

مبارکمان باشد همسر عزیز دوست داشتنی ام..عشقمان مستدام و شادیمان روز افزون ...

24 خرداد 1392

 

خیلی وقت بود که بی خیال همه چیز شده بودم..خیلی وقت بود که ایمان آورده بودم به این شعر سهراب که:من قطاری دیدم که سیاست می برد  و چه خالی می رفت و این که جای مردان سیاست بنشانیم درخت تا هوا تازه شود...

ولی الان درست یک هفته اس که ولوله به جانم افتاده...باز هم دوباره...همان حس ها و همان حرفها..کار ی از دستم بر نمیاید..تصمیم گیری برایم سخت است..به شوخی و جدی به دوستانم گفته ام که با حافظ مشورت می کنم برای رای دادن..و انگار هم که مطمئن تر از او نیست برای مشورت..تفال می زنم:دارای جهان نصرت دین خسرو کامل...یحیی بی مظفر ملک عالم عادل........دور فلکی یکسره بر منهج عدل است..خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

تصمیم می گیرم که آرزو و امید را بر خودم حرام نکنم...

 امروز رای می دهم و از ته دل سربلندی ایرانم ر ا آرزو می کنم..

خانه

خانه جدیدمان را واقعا دوست دارم.شاید به خاطراین که برای خودمان است و حس مالکیتمان قوی تر است..نمی دانم... همه جای این خانه حس خوبی دارم..آشپزخانه..اتاق خواب..پشت میز ناهارخوری..شاید خنده دار باشد..ولی "هادی " را در این خانه بیشتر از خانه های قبل دوست دارم...سپاسگزارم خدای خوبم بابت این سقف بلند..با امید به این که در این خانه عشقمان روز به روز بیشتر و شادیمان افزونتر باشد..آمین.