فرشته آسمانی من

زمینی شدی پسرم.سه ماه و چند روز است  که زمینی شدی و من پایبند قشنگترین و بهترین و زیباترین عشقی شده ام که واقعا تصورش را  نمی کردم که به این شکل و به این نقش باشد.

خیلی راحت بگویم.زندگی ام دگرگون شده است.همه باورهایم نسبت به همه چیز عوض شده است.من "مادر" شده ام.هیچ وفت درباره این کلمه به شکلی که الان درباره اش فکر میکنم فکر نکرده بودم.

پسر خوبم با آمدنت خداوند نعمتی به ما داده است که هر روز و هر لحظه یک صورت از آن می بینیم.و از این به بعد دعای همیشگی من تا آخر عمر این است:"خدایا همه پدران و مادران و فرزندان عالم را در پناه خودت حفظ کن"

یادم باشد..

یادم باشد که یک مادر باید " قوی" باشد.محکم حرف بزند.میدان را خالی نکند.مطمئن باشد.حرفش حرف باشد.دودل نباشد.اجرا کند.بی دلیل قول ندهد.فکر کند خیلی زیاد.اموزش ببیند خیلی زیاد.آموزش دهد خیلی زیاد.همفکری کند.سوال بپرسد.جواب را دنبال کند.برنامه ریزی داشته باشد از نوع بسیار قوی.فراموشکار نباشد.به قضاوت دیگران  اهمیت ندهد.و فقط چیزی را که مطمئن است درست است دنبال کند.به خودش بها بدهد.خودش را دوست  داشته باشد.خوب لباس بپوشد.وجهه اجتماعی داشته باشد.الگوی خوبی برای زنان دور و بر باشد.

یک مادر همه این ها باید باشد.چون "انتخاب" کرده است که مادر باشد.

ایده ها چقدر بی انصافند

این روز ها مدام با خودم کلنجار میروم که این کار را به این صورت انجام خواهم داد کار دیگر به شکل دیگر و در همین میان یک دفعه جرقه ای بسیار عالی به ذهنم خطور می کند شبیه یه راه حل ، یک آگاهی ناب و با خودم می گویم که بروم بنویسم.ولی حیف ! که با بی انصافی کامل از دستم در می رود.می رود تا انتهای مغزم.سرم و اصلا نمی دانم تا کجا؟

این ها ایده های منند.برایم عزیزند.باید بتوانم نگهشان دارم و از همه مهمتر اجرایشان کنم.چیزی که از همه مهمتر است این است که هر وقت این جرقه به ذهنت آمد و ماند.باید با قدرت هر چه تمام تر اجرایشان کنی.بسیار با قدرت.آن وقت است که میتوانی از بعضی از هزارتو هایی که در ذهن داری خلاص شوی..

آخرین روز های با تو بودن

پسر قشنگم!نازنین مادر!


آخرین روزهای زندگی در وجود من رو داری سپری می کنی عزیزکم.خیلی دوست دارم که تو روزهای باقی مونده بهترین لحظات رو برات توی خونه اولت بسازم.روزهایی بهتر از چند ماه پیش..البته خدا رو شکر و هزاران بار شکر که از همون شروع اول، حس های خوب زیاد داشتیم و بالطبع تو هم کنار ما خوب بودی عزیزم.ولی مادر جان میدونم که بعد ها دلم برای این لحظات تنگ میشه.پس بیا با هم زندگی اش کنیم مادر!

تا روزی که قدم به سیاره ات میزاری نازنینم و زندگی دنیایی خودت رو شروع میکنی.پویان جان مادر! روزهای آَینده و ماه های آینده بزرگترین روزهای زندگی من هستند و من واقعا بی نهایت سپاسگزار خدا هستم به خاطر تو و این که یک "زن" به دنیا اومدم تا بتونم این لحظه ها رو تجربه کنم.عزیز دل مادر! بهترین آرزو ها رو برات دارم و بهترین دعا ها رو و از خدا میخوام که کمکم کنه که "مادر" برات باشم.

دنیای جدید

خدای خوبم!

 

گاهی وقت ها فکر می کنم که این نعمت واقعیت ندارد.این شکم برآمده وهم و خیال است.تازه انگار فهمیده ام که نه..قرار است دنیایم عوض شود.

کاش قدر این لحظات  و روزها را بدانم..کاش همه را ثبت کنم..کاش لذت ببرم.

میدانم که پس از به دنیا آمدن تو دو تکه خواهم شد..تکه ای در در وجود خودم و تکه ای در وجود تو

عزیز مادر..لحظه شماری از حالا شروع شده..عزیز مادر وجودت و به دنیا آمدنت را دوست دارم.شاید هیچ چیزی را در دنیا بیشتر از این دوست نداشته باشم

فکر می کنم از همه خوشبخت ترم..از همه عالم

هیچ کس لذت الان من را نمی تواند درک کند....می دانم که از لحظه ای که به دنیا می آیی من هم قدم در دنیای دیگری خواهم گذاشت

می دانم که کامل خواهم شد.تغییر خواهم کرد.بسیار زیاد

مادر جان با به دنیا آمدنت من را کامل  می کنی

ممنونم از پروردگارت و از تو.